سامیارسامیار، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

تو واسه ما نفسی

مهر93... اولین مهد رفتن سامیار

سلام گل پسر نازم. بعد از مدت زیادی اومدم  وبلاگتو به روز کنم . نمیدونم شاید تنبلی کردم  ... شاید واقعا فرصت نکردم ... اول مهر 93 از راه رسید ... وپسر قشنگم اولین دوری از خانواده رو تجربه کرد... دوتایی خیلی گشتیم دنبال جایی که هم من محیطشو بپسندم و محیط مناسب و سالمی باشه . هم کادر با تجربه  داشته باشه و هم اموزش هاش مناسب باشه و هم اینکه شما راحت باشی و با کادر و محیطش ارتباط بر قرار کنی... بلاخره مهدعفیفه اولین مهدت  و خاله مینا اولین خاله ی مهربونت شد . اول مهر یه جشن بود که با مامانا میرفتید ولی صندلیا شما از ما جدا بود که شما نرفتی و پیش من ایستادی و تا یه قدم  فاصله میگرفتم اششششش...
24 مهر 1393

ارزو های نیک

پسر قشنگ و شیرینم . این روزا اینقدر شیرین حرف میزنی که گاهی دلم برات ضعف میره . با عشق نگاهت میکنم و هر بار که از بودنت سر شار میشم ارزو مبکنم همه ی کسایی که  هنوز موفق نشدن  پاره ی تنشونو داشته باشن خدای مهربون از این نعمت  بی بهره شون نذاره و یه روز خیلی قشنگ در حالی که اصلا انتظارندارن یه هدیه ی کوچولو بیاد تو دلشون... همونطوری که تو اروم و بی سر صدا اومدی تو دلم خوابیدی و شدی جگر گوشه ی منو بابایی .... آمین..................... میدونی دعا کردن و خیر خواه بودن خیلی احساس ارامش به ادم میده پسرم ... هر وقت دلت گرفته ...هر وقت استرس داری هر وقت از همه چیز و همه کس شاکی بودی یادت باشه عشقم کینه و نفرین دل ادمو سی...
25 اسفند 1392

شب یلدا و این چند وقته....

سامیار گل مامان امروز اولین روز از ماه تولد منه ... یه عالمه تعییر و تحولات در پیش داریم که مهم ترینش تعویض ماشینمونه ... نمیدونم عکس العملت چه خواهد بود تا امروز هرچی عکس ٢٠٦ خاکستری میدیدی میگفتی ماشین بابا ....... اگر بیرون رفته بودیم به خوبی ماشینمونو از ماشینای هم شکل و رنگش که اطرافش پارک کرده بودن تشخیص میدادی . هم ماشین  ما و هم ماشین بابا جون  اینا رو ... از وقتی بار دار شدم و اومدی تو دلم همین ماشینمون بوده تا الان . جمعه ی گذشته که با خاله صبا اینا رفته بودیم باغشون و اونا ماشینشون سفید بود هی با لحن دل اب کنی میگفتی : مامان .... اییا ...بیم ماشین سفیییییید.....  صورتت هم این شکلی میکردی ... حالا باب...
1 دی 1392

کچل کچل کلاچه..........

اولین باری که سامی بر خلاف میل من کچل شدددددددددددددددددد تازه هی میای دست میکشی رو سرت و میگی به ه ه ه ه ه! ........ . به ما هم هی میگی بوسش کن اینم از ایکیو سان ................  :         اینم سامی در لباس جشن فارغ التحصیلی با کلاه تابستانه ....         ...
4 آذر 1392

دوستانیکه نظرات خصوصی دادند ..............

دوستان عزیز خیلی معذرت میخوام که اینقد دیر پاسختونو دادم ... من خیلی وقته که نتونستم وبلاگ  پسرمو اپ کنم و الان دیدم ای وایییییییییی چقد دیر شده برا پاسخ گویی به شما ......... هما جون ایشالا که دیر نشده باشه عزیزم ... لباس زنبوری  سامیارو دادم  خیاط دوخت . اگه خواستی و دیر نباشه ادرس وبلاگ پسر کوچولوتو بده برات شمارشو بزارم عزیزم ........ و لباس هندونه ای را از عبدالرزاق خریدم . جاهایی که لباس اشور داشته باشن دارن چون لباسه اشور بود ......راستی از کجا فهمیدی من اصفهانم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و سولماز عزیز من عکسمو گذاشتم که عزیزم............  اگه دوست شما شبیه منه که چه جالبببببببببببب .......... به هر حال نه عز...
29 آبان 1392

لغت نامه ی سامیار....

اووسوس...........خوروس داس.................خدافظ داش.................چراغ اییا...................بیا الی کوپد............هلی کوپتر اب پبش............خواب پیش (خوابیدن) کام بون.............کامیون ماش................ماشین ماش پوس........ماشین پولیس الاس ...............قبلا به البالو میگفت الان میگه االو دیش.................چشم با......................پا بیدی.................بینی انوش................انگشت aa..................... اقا (به بابای مامانی میگه) عدیز .................عزیز (مامان مامانی) ماجون..............مامان جون(مامان بابا) باجون.............بابا جون(بابای بابا) عمه ایوا...........عمه ویدا ایوا...
20 آبان 1392

سفر به تهران

 بعداز یه اثاث کشی خسته کننده یه سفر و دیدار دوستان میچسبه ه ه ه ه ه .............. ٢٢ تیر روز دیدار مجدد ما با خاله اذین اینااااااااااااااااااااا .... با وجودی که ماشین تو راه خراب شد و ما تو تهران گم شدیم و عمو مهدی اخرش اومد دنبالمون بالاخره ساعت 11 شب رسیدیم پیش خاله و ارشیدا  جون ... لازم به ذکر و قدر دانیه که عمو مهدی همه ی شرایط را طوری فراهم کرد که ما بتونیم حسابی با هم وفت بگذرونیم و دل و قلوه بدیم دستشون درد نکنه خیلیییییییییییییییییییییییی زحمت کشیدن............. سامی و ارشی هم با مهمون نوازیای ارشیدا ی گلم یخشون باز شد (اما تو روزای اخر )  و باهم بازی میکردن اخه سامیار خیلی خیلی خجالتیه ........... ...
26 شهريور 1392