سامیارسامیار، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

تو واسه ما نفسی

ارزو های نیک

1392/12/25 12:15
نویسنده : مامانی
376 بازدید
اشتراک گذاری

پسر قشنگ و شیرینم . این روزا اینقدر شیرین حرف میزنی که گاهی دلم برات ضعف میره . با عشق نگاهت میکنم و هر بار که از بودنت سر شار میشم ارزو مبکنم همه ی کسایی که  هنوز موفق نشدن  پاره ی تنشونو داشته باشن خدای مهربون از این نعمت  بی بهره شون نذاره و یه روز خیلی قشنگ در حالی که اصلا انتظارندارن یه هدیه ی کوچولو بیاد تو دلشون... همونطوری که تو اروم و بی سر صدا اومدی تو دلم خوابیدی و شدی جگر گوشه ی منو بابایی ....

آمین.....................فرشته

میدونی دعا کردن و خیر خواه بودن خیلی احساس ارامش به ادم میده پسرم ...

هر وقت دلت گرفته ...هر وقت استرس داری هر وقت از همه چیز و همه کس شاکی بودی یادت باشه عشقم کینه و نفرین دل ادمو سیاه میکنه ولی  اینکه فکر کنی به نعمتایی که داری و دعا کنی برای اون کسایی که اون نعمتو ندارن هم سبک میشی و هم میبینی دیگه عصبانی نیستی .... این یه رازه بین منو تو  باشه ه ه ه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چشمک

این روزا دم عیده ... لباسای خوشگلتو خریدی و از همه بیشتر ذوق کفشاتو داری ... چون خودت میتونی بپوشیشون و چسباشو ببندی ... البته بارم نیاز داری که تمرین کنی چون بعدش ما باید کمی چسباشو محکم کنیم برات ....

یکی از اشناهامون باعث شد لپ تاپ ویروسی بشه و ما نتونیم مموری هارو بهش وصل کنیم اینه که فعلا نمیتونیم عکسای نازتو تو وبلاگت بذاریمگریهعصبانی

یه کار جالبی که کردی :

خونه عزیز بودیم که عزیز داشت بهت غذا میداد و تو خواستی بهش بگی لقمه کوچولو بهت بده  چشماتو ریز کردی و لبت و یه وری کردی و انگشت کوچیکه تو نشونش دادی گفتی کوچولو و و و و و .......... بعد از اینکه کلی خندیدیم عزیز بهت گفت لقمه بزرگ کدومه ؟ تو هم شستتو نشون دادی  چشماتو باز کردی  بالپ باد کرده و لب غنچه و صدای کلفت تر از همیشه ات گفتی بزرگ گ گ گ گ.......خندهقهقهه

 

یه شب هم من داشتم برنامه تلویزیونی مورد علاقه امو میدیدم  و بابایی هم طبق معمول جلو تلویزیون خواب بود . من تموم توجهم به  تی وی بود و تو هم ذوق اتاقتو داشتی که عصرش تغییر دکور داده بودم برات ... با اصرار و کلی خون به جیگر کردن من موفق شدی منو بردی تو اتاقت ...  میخواستی پیشت بشینم و تو بازی کنی ... بهت گفتم من میخوام تی وی ببینم ... تو هم با تخیل قوی خودت کنترل فرضیتو به طرف پنجره بزرگ اتاقت گرفتی و با دهنت صدا در اوردی و گفتی  تیوی دون  روشن شددددددددددد  ببین !

خنده

با یه ذوقی این کارو کردی و این حرفو زدی که باعث شد بشینم و باهات کلی بازی کنم ...بغلمژهماچقلب

 

 

عاشقتم عشقم ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)