شب یلدا و این چند وقته....
سامیار گل مامان
امروز اولین روز از ماه تولد منه ...
یه عالمه تعییر و تحولات در پیش داریم که مهم ترینش تعویض ماشینمونه ... نمیدونم عکس العملت چه خواهد بود تا امروز هرچی عکس ٢٠٦ خاکستری میدیدی میگفتی ماشین بابا ....... اگر بیرون رفته بودیم به خوبی ماشینمونو از ماشینای هم شکل و رنگش که اطرافش پارک کرده بودن تشخیص میدادی . هم ماشین ما و هم ماشین بابا جون اینا رو ... از وقتی بار دار شدم و اومدی تو دلم همین ماشینمون بوده تا الان .
جمعه ی گذشته که با خاله صبا اینا رفته بودیم باغشون و اونا ماشینشون سفید بود هی با لحن دل اب کنی میگفتی :
مامان .... اییا ...بیم ماشین سفیییییید..... صورتت هم این شکلی میکردی ...
حالا بابایی میخواد ماشین سفید بخره برات اما دلیلش دل خواستن تو نیستا .....
اینم ٢تا عکس از تو و نیوشا تو باغ خاله صبا اینا :
دیشب هم سومین شب یلدا پسرم بود .رفتیم خونه عزیز و آآ (اقا ) حسابی بازی کردی ولی پسر پر خوری نیستی وچیزی هم بهم نریختی ............ یه پارچه اقا بودی دیشب ... همیشه هستی...
بابایی زحمت کشید و یه ماشین بنز خوشمل هم برات خرید و بهت هدیه داد ... از طرف هردومون
اینم عکسا دیشب ٣٠ ادز ٩٢
سفره شب یلدا
سامیار و بنزش مثل جوایز قرعه کشی بانکه
سامیار در حال نانای ........... به قول خودش : اوووووووووووووووه اییا ..............