اخر هفته در دل طبیعت...
سلام عشق من . نفس من . زندگی من..............
این اخر هفته رو رفتیم هوره دوباره ولی بهت خیلی خوش گذشت . پنجشنبه رو ک حسابی با هستی جون امیر رضای گل بازی کردی و جمعه هم با پسر عمو فرید و دختر عمو فرنوش و عمه ایدا اینا رفتیم کنار رودخونه واسه اب بازی...
اول رفتیم باغ بابا بزرگ و همین ک نزدیک شدیم تو پاچه هاتو زدی بالا واسه اب بازی اما سکومونو گرفته بودن از قبل . ماهم تو ذوقشون نزدیم و رفتیم این یکی باغ ک مال باباجونه . اول مراسم قوری بازی برگذار شد . حسابی با فرنوش جون اب پاشیدین بهم ... خیلی خوش گذشت بهت و اون خنده های از ته دلت دنیا میارزید....
بعدشم رفتیم زیر پل و با بابایی و عمو فرید و پیمان حسابی خیس شدید و شنا کردید . تو هم یه چوب گرفتی دستت و یعنی ماهی میگیری....بعدم کلی ماشین شستی مثلا با قوری البته....
فرشته کوچولوی من . یکی یه دونم . برات همیشه دل و شاد و لب خندون ارزو دارم . بوووووووووووس