تو را که دارم ...... دیگر چه میخواهم ....................
پسر قشنگم
روز ها میگذره و من احساس مادر بودن میکنم وقتی بلاخره بعد از ١ سال و ٩ ماه پسرم ٤ شنبه شب ٣١ خرداد ٩٢تو ماشین و موقع برگشتن از ددرا بعد از بابایی تکرار کرد ((ماما)) و از اون به بعد منو ماما صدا میکنه .......
و چه شیرین تر که مانی ( مامانی ) هم بهم میگه اونم وقتی کارم داره و میخواد خودشو لوس کنه ..........
خیلی لذت بخشه مادر بودن و مادری کردن برای فرشته ی کوچولوی خونه . برای کسی که با همه ی وجودش .. با نگاهش .. با بوسیدنای گاه و بیگاهش بهت دوست داشتنشو ثابت میکنه ......
عشقم .. این روزا علاقه ات به میمی کم شده و کمتر میخوری . کمتر پیله میکنی و کمتر بهم میگی.. ام (am) ینی میمی ...... نمیدونم چرا از گفتن کلمه میمی شرم داشتی و داری .. هر کار کردم بهش بگی میمی نگفتی .هروفت میخواستی تا زبون نداشتی با انگشت یواش نشونش میدادی و یا با دستت یواشکی میزدی رو میمی که من بفهمم و بهت بدم . وقتی زبونت باز شد اولا نشونش میدادی با دست و میگفتی دش(desh) ینی بدش وقتی خواب بودی هم گریه نمیکردی میگفتی دش ........ بزرگ تر که شدی تا الان میگی ام م م (am) صورتت هم اینطوری میکنی.............
خلاصه اینکه امیدوار شدم که کمتر اذیت بشی واسه از شیر برداشتن و اینکه امیدوارم از ته دل که مثل پستونک و شیشه و پوشک خودت ترکش کنی و دیگه نخوری...........
عاشقتم عاشقونه ............