مادرانه
٩٠.١٢.٤
امید زندگی مامان داره روز به روز پیشرفت میکنه. هنوز برای نشستن تلو تلو میخوری.وقتی خوابت میاد بد قلق میشه . بابایی میگه این رفتارت به من رفته . هههههه .همش گریه میکنی تا خوابت ببره .تازگی ها که روال مشخصی هم نداری. یه بار میخوای رو پام تکونت بدم در حالی که نشستم و تو تو بغلمی. یه بار میخوای همینطور که نشستم تو هم سرت و بذاری روی سینه امو به صدای قلبم گوش بدی و بخوابی . یه بارمیخوای روی پاهام بالش بذارمو تکونت بدم تا بخوابی.یه بار لالایی خوندنومیخوای و یه بار تکرار حرف ش ش ش ش ش یه بار س س س س ههههههههههبهر حال هر قری که بخوای سرم میاریو من هم روز به روز بیشتر عاشقت میشم ............
بعضی وقتا میخوای مثل ادم بزرگا بخوابیو تو تخت دراز میکشی و اینقدر غر میزنی تا خوابت ببره .
فدات شم که خودت هم نمیدونی چی می خوای ..........
عاشق این حرکتت ام که وقتی شیر میخوری پای بیرونی ات را میچشبونی به دستم . بعضی وقتا هم انگشتای پاهاتو میگیری با دستت و شیر میخوری.........امروز حس کردم سنگین تر و تپل تر از روز قبلت شدی .وقتی هم خوابیدی انگار اصلا تو نبودی که اون غر غرا رو کردی . مث فرشته ها ا ا ا ا
چه حس خوبی بود وقتی تو یه تخت کوچولو اندازه خودت و در حالی که دورت یه دیوار شیشه ای بود که ازش پیدا میشدی کنار تختم بودی و من مدام دلم میخواست نگاهت کنم با این که اثرات داروی بیهوشی هنوز هم در من بود وتمایل زیادی به خواب داشتم اما میخواستم بیشتر از قبل ببینمت که بیشتر توی ذهنم باشه که چه شکلی بودی .....باور کنم که مادر شدمو الان یه پسر ناز دارم که هدیه و امانت خدای مهربونه به ما ...
یه موجودی که از وجود من جدا شده و الان مستقل و بدون اینکه من به جاش بخورم و نفس بکشم توی این دنیا زنده است و زندگی میکنه و مثل من نفس میکشه !!!......... و من بهش احساس مالکیت دارم . بچه ی منه و میتونم با خودم ببرمش خونه . وای ی ی ی هر لحظه اش یه حس جدید بود و ........................
خدایا کاری کن که هیچ وقت اون لحظات یادم نره و حس شیرینش را همیشه توی قلبم تداعی کن تاشیرینی اون لحظات را بارها و بارها بچشم .......................
(((((((((((((((بخش زنان زایمان اتاق 201 بیمارستان مهرگان دکتر مجدالاشرافی)))))))))))))))))