سامیارسامیار، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

تو واسه ما نفسی

مادرانه

1391/5/16 18:10
نویسنده : مامانی
432 بازدید
اشتراک گذاری

٩٠.١٢.٤

امید زندگی مامان داره روز به روز پیشرفت میکنه. هنوز برای نشستن تلو تلو میخوری.وقتی خوابت میاد بد قلق میشه . بابایی میگه این رفتارت به من رفته . هههههه .همش گریه میکنی تا خوابت ببره .تازگی ها که روال مشخصی هم نداری. یه بار میخوای رو پام تکونت بدم در حالی که نشستم و تو تو بغلمی. یه بار میخوای همینطور که نشستم  تو هم سرت و بذاری روی سینه امو به صدای قلبم گوش بدی و بخوابی . یه بارمیخوای روی پاهام بالش بذارمو تکونت بدم تا بخوابی.یه بار لالایی خوندنومیخوای و یه بار تکرار حرف ش ش ش ش ش یه بار س س س س  ههههههههههخندهبهر  حال هر  قری که بخوای سرم میاریو من هم روز به روز بیشتر  عاشقت میشم ............بغل

بعضی وقتا میخوای مثل ادم بزرگا بخوابیو تو تخت  دراز میکشی و اینقدر غر میزنی تا خوابت ببره .

 فدات شم که خودت هم نمیدونی چی می خوای ..........

عاشق این حرکتت ام که وقتی شیر میخوری پای بیرونی ات را میچشبونی به دستم . بعضی وقتا هم انگشتای پاهاتو میگیری با دستت و شیر میخوری.........امروز حس کردم سنگین تر و تپل تر از روز قبلت شدی .وقتی هم  خوابیدی انگار اصلا تو نبودی که اون غر غرا رو کردی . مث فرشته ها ا ا ا ا 

 

عسلم

 

 

لپوش

 

 

چه حس خوبی بود وقتی تو یه تخت کوچولو اندازه خودت و در حالی که دورت یه دیوار شیشه ای بود که ازش پیدا میشدی کنار تختم بودی و من مدام دلم میخواست نگاهت کنم با این که اثرات داروی بیهوشی هنوز هم در من بود وتمایل زیادی به خواب داشتم اما میخواستم بیشتر از قبل ببینمت که بیشتر توی ذهنم باشه که چه شکلی بودی .....باور کنم که مادر شدمو الان یه پسر ناز دارم که هدیه و امانت خدای مهربونه به  ما ...

یه موجودی  که از وجود من جدا شده و الان مستقل و بدون اینکه من به جاش بخورم و نفس بکشم توی این دنیا زنده است و زندگی میکنه و مثل من نفس میکشه !!!......... و من بهش احساس مالکیت دارم . بچه ی منه و میتونم با خودم ببرمش خونه . وای ی ی ی هر لحظه اش یه حس جدید بود و ........................

خدایا کاری کن که هیچ وقت اون لحظات یادم نره و حس شیرینش را همیشه توی قلبم تداعی کن تاشیرینی اون لحظات را بارها و بارها بچشم .......................

(((((((((((((((بخش زنان زایمان اتاق 201 بیمارستان مهرگان دکتر مجدالاشرافی)))))))))))))))))

 

زندگی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

hoda
12 مرداد 91 3:01
kheili khoob neveshte boodi yade oon roozaye khodam oftadam ham kheili sakht o ham kheili shirin bood cheghadr har lahze bishtar dooseshoon dari vali oon avalesh aslan ye joori bood** yadesh bekheir
hoda
12 مرداد 91 3:05
kheili khoob neveshte boodi yede khodam oftadam ham sakht bood ham del neshin yadesh be kheir



واقعا همینطوره .یادش بخیر.............شب قبلش من نخوابیدم نه از استرس از ذوق این که فردا پسری تو بغلمه و میتونم بوسش کنم ............
مهراد
25 مرداد 91 1:22
بچه ی خیلی نازی دارین خدا براتون نگهش داره .
ما یه اصطلاح آذری داریم میگیم ننه لی ددلی بورسون ( یعنی زیر سایه ی پدر مادر رشد کنه )


خیلی ممنونم.