سامیارسامیار، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

تو واسه ما نفسی

واکسن 4 ماهگی

  ٩٠.١٠.١٤ واکسن 4 ماهگیت هم زدیم . وای که  چقدر اذیت شدی گلم .کمپرس سرد را گذاشتیم اما نوبت کمپرس گرم که شد برقا رفت .... ماهم مجبور شدیم اب جوش اوردیم ریختیم تو پلاستیک فریزر و گذاشتیم تو پارچه و گذاشتیم رو پات . تا ساعت 6 بعد از ظهر کارم این بود  که 15 دقیقه بذارم 10 دقیقه بردارم . به دستوردکترت .اما بر عکس بارقبل خیلی اذیت شدی و پای چپت سفت شد . تا دیروز هرچی گریه میکردی اشک نداشتی امادیروز تو بغل بابایی بودی و من تو اشپز خونه بودم و گریه کردی که بیای تو بغل من و وقتی اومدم دیدم یه اشک گرد و ناز از چشم راستت اومد پایین.   امروز بابا برات تابتو نصب کرد و تو خیلی دوستش داری عزیزم .   &n...
29 تير 1391

حس مادریم گل میکنه وقتی............

که تو دردونه ی من این جوری تو بغلم میخوابی .......90.40.6 شیرین ترین  فعالیتی که تا امروز انجام دادی اینه که عادت کردی وقتی بخوابی که من پیشت بخوابم و لپم بچسبه به لپت و دستمو بگیری و بخوابی........... دوست دارم عزیز ترینم ...
22 تير 1391

4 ماهگیت تموم میشه و تو از چی میترسی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از حموممممممممممممممممممممم 90.10.11 دیشب پسر خوشکلمو بردم حموم . ای کاش میدونستم از چی میترسی گلکم .............اولا فک میکردم وقتی اب رو سرت میریزم میترسی اما دیشب متوجه شدم حتی وقتی تو بغلمی هم  به در و  دیوار نگاه میکنی و دست و پا میزنی .انگار دیوارا  دارن فشارت میدن............ ...
22 تير 1391

ه مث هندونه ه ه ه ه ه ه ه .............

شب یلدا رسید و دیگه تاریخ نمیخواد دیگه ه ه ه ه منو  هندونه کوچومونو بابایی رفتیم خونه مامانینای باباییو تا اخر شب اونجا بودیم .یه کیک هندونه ایی خوشکل هم برات خریدیم و در حالی که لباس هندونه ای تنت بود شب یلداتو جش گرفتیم  .......فرداش هم رفتیم خونه مامان مامان واونجا هم کلی خوش گذشت .مادر طبق معمول که لباس جدیدات و تنت میکنم ازت عکس میگیره . کلی عکس خوشکل ازت گرفت ...                   دلم میخواست با خودمم عکستو بذارم امااااااااااااااااااااااااا.....................   اینم سامیار وبابا جوناششششششششششش     &...
22 تير 1391

بیشتر عاشقت شدم میدونی چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

90.9.7 پسر گل مامان یاد گرفتی دستتو میاری جلو صورتت و بهشون نگاه میکنی .و وقتی  رو پامون نشستی  دولا میشی و به پاهات نگاه میکنی . معلومه عشقم  تو هم  دستو پا دار ی ی ی ی ی ی ی ی یه کار دیگه هم انجام دادی  که بیشتر عاشقت شدم .موقع شیر خوردن توجه منو به خودت جلب میکنی و بعد میمیتو ول میکنی وبا مهر تو چشام نگاه  میکنی و با دهن باز برام میخندی .بوس به این لبات که وقتی میخندی نیم دایره میشه کوچولوی من وقتی گرسنه هستی به من نگاه  میکنی و لبات و غنچه  میکنی  عمل مکیدنو خالی خالی انجام میدی قربون این قر و اطوارات بشششششششم...... 90.9.8 به همراه بابایی رفتیم بازار و برای پسسسسسسسسسسسسسسسرررر...
22 تير 1391

وای وای وای ............. اوخ شدنای پسرم ............ (90.8.23)

١ .بریدن بند ناف....... 2.ختنه شدن توسط دکترو دستو پاتم که منو مامان بابایی(مامان جون) گرفتیم . بمیرم هنوز بدترین خاطرمه........   3. جشن ختنه سلونت بود که موقع عکس گرفتن . درحالی که نشسته بودی رو زمین با سرافتادی عکسم داری..... 4واکسن هات . ...
14 تير 1391

اولین برف برایت باریدن گرفت ..........

٩٠.٩.٤ اولین برف که بعد از تولدت باریدن گرفت وقتی بود که  تو هم به ارامی نشستن دانه های برف بیصدا در اغوشم خوابیده بودی ............تجربه اش نکردی وسرمای دانه هایش را بر پوست خود لمس نکردی ...... شاید برایت اولین نبود . اولین تو انست که تجربه اش کنی  .............. ...
14 تير 1391

از همه جا............ازهمه چی.............

اولین باری که بیرون بردیمت  رفتیم بیمارستان برای معاینه ات وسامیار مامان 5 روزه بود .من و تو  بابا و مادر (مامان مامانی). اولین تصادف ماشینی هم همون روز برات اتفاق افتاد و 1ماشین زد پشت ما .که خدارا شکر هیچ اتفاقی نیوفتاد. سرراه که برمیگشتیم دفترچه بیمه ات هم گرفتیم .و یه ماهی هم خریدیم که واسه زردیت بگذاریم رو ملاجت .گذاشتیمو زود خوب شدی ............. شناسنامه ات هم بابایی  فردا صبح روزی که اومدیم خونه گرفت . 3 روزه بودی گلکم . موقع ترخیص ازبیمارستان هم عمو علی و عمه نیلوفر اومدن عیادت و باهم اومدیم خونه و  یه ببعی قهوه ای جلو پامون سر بریدن دوست بابایی عمو اکبر و اومدیم بالا وعمو علی یه عالمه ازمون فیلم گ...
13 تير 1391