سامیارسامیار، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

تو واسه ما نفسی

اینم یه دونه دیگه ه ه ه ه.......

امسال هر ٣ مون هم زمان انفولانزا گرفتیم . تازه عزیز هم گرفت و مامان جونم نبود ... وایییییییییی که چقد سخت بودددددددددددددددد. اینم یه عکس انفولانرایی با لباس جدیدی که مامانی برات بافته... دستم درد نکنه عجب چیزی بافتماااااا  خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ این همه ذوق و استعداد به خاطر وجود تو هست پسرمممممممممممممممممممم.بوسسسس.     ...
18 بهمن 1391

به سری عکس جدید...

اینا هم عکسای روز اربعین تو هوره گرفتیم...                           دیدی قول داده بودم لاغر تر شدم عکس 2 تایی میذارم ؟ بفرماااااااااااااااااااااااا زندگانییییییی....       ...
18 بهمن 1391

سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی...

٩١.٩.٩ ٥ شنبه ظهره و شما خوابیدی عشقم.من بعد از مدتها درگیری که همشم به شما مربوط نمیشد فرصت کردم بیامو برات بنویسم . دیشب نوبت دکتر داشتیم و شما همه چیزت عاااااااااااااااااااااااالی بود شکر خدا.............. دکترت میگه از نظر رشد 1 سال و 7 ماهه هستی در صورتی که 1 سال و 3 ماهت هم هنوز کامل نیست ماشالاااااااااااااااااااااااااااااااااا. دیگه کاملا زاه افتادی و راه میری و خدارا شکر شر و شیطون و بی ادب نیستی وتنها چیز بدی که داری اینه که یه جا که میریم و نمیشناسی همش میخوای بقلم باشی و تا باهات حرف میزنن گریه میکنی .......... پسرم این کار بدیه اخههههههههههههههههههههههههههههه................... کلماتی که میگی و البته بی معنی اند اکثرا...
21 آذر 1391

یه اتفاق جالب .............................

امروز یک شنبه است و روز جمعه سامیار با بابایی رفتن سر کوچه خرید کنن که انگار برنامه دوربین مخفی بوده تو میوه فروشی سر کوچه .......... اقای سید جواد هاشمی که بازیگر صدا و سیماست  خودش را جای فروشنده زده بوده و با اصراری که همه مردم داشتن که شما سید جواد هاشمی هستی خودش انکار میکرده . نمیدونم کی برنامه اش پخش بشه  امامثل اینکه به شما هم دست دادن و شماهم بعد از اینکه بار اول خجالت کشیدی اما  اخر دست دادی باشون ........ قربون اون دست کوچولوت بشم من ..................... متاسفانه بابایی ازت عکس نگرفته که بذارم ..................  
23 مهر 1391

خاطرات شمال محاله یادم بره ..............

 یه گشتی بزنیم به خاطرات قدیمی ترمون . مثلا 8 تا 12 خرداد 91 که با عمو علی و نیلوفر جون و عمو فرزاد و شهرزاد جون رفته بودیم شماااااااااااااااااااااااااااال................متل قو خیلی خوش گذشت به هممون و از جمله شما گل پسر مامانی که اولین شمالتو تجربه میکردی و منو بابایی هم اولین بار بود که به عنوان یک پدر مادر شمال میرفتیم . یکم دستو پامون بسته بودچون دائم یکیمون باید مراقب شما میبود و اون یکیمون تنی به دریا میزد و این باعث میشد تایممونو تقسیم کنیم و البته شما هم به نسبت خودت تنی به اب زدیااااااااااااااااااااا............ولی شیرینی خودشو داشت . لذت مادر بودن به همه اش میارزید .همین که از برخورد اب به پاهات ذوق میکردی ....................
17 مهر 1391

سامیااااااااااااااارررررررررررررررررررررر نکن ن ن ن ن ن ن.............!!!!!!!!!!!!

 اینجا یه سری عکس از شیطنت های پسمل طلای خودم میذارم . به مرور این بخش تکمیل خواهد شد . یعنی هر وقت شیطنتی کردی و من عکس گرفتم ازت این قسمت اپدیت خواهد شد ...............                 ...
16 مهر 1391

پاییز 91

 سلام پسرگلم ........... دیگه کلی بزرگ شدی فدات شم ..........واسه خودت تو اتاق جدا میخوابی و داری دندونای جدید هم درمیاری . واسه ی دندونات خیلی کلافه ای . میگن سخت در میاد این دندونا ولی ایشالاواسه تو زود در بیاد . تو از اون بچه تف اویزونا نشدی خداراشکر . من خیلی بدم میومد وقتی میدیدم یه بچه ای تفش اویزونه و جلو بلوزش همیشه خیسه ویا یه پیشبند خیس همیشه بهش وصله . خدا را شکررررررررررر خدا از این نظر بهم لطف کرد . ولی میدونم اونا هم واسه پدر مادراشون مثل تو  واسه ی ما عزیزن و هیچ فرقی نداره . اصلا از روزی که مادر شدم دیدم نصبت به همه بچه ها فرق کرده . انگار همشونو دوست دارم و حس در اغوش گرفتن تو بهم دست میده وقتی میبینم تو بغل ما...
13 مهر 1391